دوستت ندارم
21 اسفند 1401 1402-08-15 16:46دوستت ندارم
- متادخت
- 21 اسفند 1401
- 8:59 ق.ظ
- No Comments
به گزارش متادخت، رو به رویش مینشینم. صورتش لاغرتر شده، دلم برایش تنگ نشده و دیگر دوستش ندارم.
زبان به گلایه باز میکند: «خیلی بیمعرفتی سحر! چرا این همه مدت نیومدی ملاقاتم؟» گوشه روسری را دور انگشتم میپیچانم.
صدایم میکند: «سحر چرا نگام نمیکنی؟ من دلم برات تنگ شده!» سرم را بالا میآورم و به چشمان آبیاش خیره میشوم.
باید همه حرفهایم را بزنم: «بیمعرفت تویی که پا گذاشتی رو عشق من، بیمعرفت تویی که نون حروم آوردی سر سفره من، بیمعرفت تویی که…» گریه امانم نمیدهد. به هقهق میافتم. میخواهد دلداریم دهد، ولی من دلداریش را نمیخواهم.
زیر لب میگوید: «سحر من هر کاری کردم برای تو کردم، میخواستم خوشبختت کنم. میخواستم هیچی تو زندگیت کم نداشته باشی.» در میان گریههایم میگویم: «دروغ نگو، تو دنبال دلِ خودت بودی وگرنه من به همون زندگی ساده راضی بودم. خدا ازت نگذره که آبرومو بردی.»
امین هم به گریه میافتد: «جبران میکنم سحر، قول میدم. این شش سال زودتر از چیزی که فکر کنی تموم میشه، میام بیرون همه چی رو از اول میسازیم.»
اشکهایم را پاک میکنم و میگویم: «دیگه فرصتی نمونده، درخواست طلاق دادم. من نمیتونم منتظر یه دزد بمونم.»
بُهت زده نگاهم میکند. ضربه آخر را محکمتر میزنم: «مِهرت از دلم رفته امین! دیگه دوسِت ندارم که بخوام منتظرت بمونم.»
خودش را جمع و جور میکند و میگوید: «طلاقت نمیدم، من عاشقتم.»
از جایم بلند میشوم، برای آخرین بار نگاهش میکنم و قاطع میگویم: «من احتیاج ندارم تو طلاقم بدی، خودت توی عقدنامه وکالت دادی که اگه بیشتر از پنج سال افتادی زندان، حق طلاق با منه. حالا هم کاری ازت برنمیاد.»
دیگر منتطر نمیمانم، باید زودتر از این زندان بیرون بروم.
پیوست:
ماده 6 شروط ضمن عقد: زن در این موارد وکیل است که خودش را مطلقه سازد؛ محکومیت شوهر به حکم قطعی به مجازات ۵ سال حبس یا بیشتر یا به جزای نقدی که بر اثر عجز از پرداخت منجر به ۵ سال بازداشت شود. یا حبس و جزای نقدی که مجموعاً منتهی به ۵ سال یا بیشتر بازداشت شود و حکم مجازات در حال اجرا باشد.
مطالب مرتبط
همدم تنهایی
من و خواهرم که سواد درست و حسابی نداریم، روز عقد داداش عروس با وکالت اومد محضر، بعدا فهمیدیم که چه کلاهی سرمون رفته! اون دختره که به خواهرم نشون دادن رو به ما نداده بودن! یه پیرزن که یکی دو سالم از خودم بزرگتره رو عقد کردم.
دوست عزیزم
همینطور احمقانه فکر میکنی که هیچی نمیشی! من که میدونم تو از این پیرمرده خوشت نمیاد و برای پول زنش شدی. ازش بکن برو برای خودت یه زندگی خوب درست کن لذتشو ببر.
مجبورم کردی
اگر تو خونه خریدی و اون ماشینت عوض کردی بخاطر این بود که من خرج خونه رو دادم و تو هی پولهات جمع کردی، وام گرفتی حالا برای من شاخ شدی؟!
جراحی لعنتی
از همان سال اول دانشگاه عاشقش شدم. قیافه و برورویی هم نداشت اما نجابتش برای من همه چیز بود. اولینبار یکی از اساتید خانم را واسطه کردم تا در جریان علاقه من به خودش قرار بگیرد، اما خیلی راحت دست رد به سینهام زد…
خداحافظ برای همیشه
هومن از زندگی با حنانه خسته شده و میخواهد او را ترک کند، او دیگر تحمل وسواسهای فکری و بهداشتی حنانه را ندارد. حنانه معتقد است او چون مهریه ندارد هومن به خودش اجازه میهد با او این طور برخود کند.
دوستت ندارم
21 اسفند 1401 1402-08-15 16:46آخرین مطالب
هوش مصنوعی و عدالت جنسیتی
30 آبان 1403ام غانم
30 آبان 1403نقش زنان در حوزه مقاومت بر اساس مدلهای اسلامی
30 آبان 1403مطالب پربازدید