سررشته

سر رشته کتابی است که از روایت مادری سخن می‌گوید، مادری که سر رشته‌اش به داماد خدا وصل است.

به گزارش متادخت، خسته بود صدای گریه مهتاب خانه را برداشته بود، اما انگار با پیچ و مهره به زمین وصلش کرده بودند. از خودش بدش می‌آمد. دلش می‌خواست خودش هم گریه کند. او بدترین مادر دنیا بود. مگر مادرها هم خسته می‌شوند که او خسته شده بود؟ دلش تنگ شده بود برای تمام روزهایی که به کارهایش می‌رسید. مثل آدم عادی غذا می‌خورد، می‌خوابید، تفریح می‌کرد و حتی نماز می‌خواند. به سختی از جایش بلند شد مهتاب را که حالا از زور گریه به نفس نفس افتاده بود در آغوش کشید. بچه آرام شد. انگار فقط می‌خواست در آغوش مادرش باشد. دیگر نتوانست جلوی ریزش اشک‌هایش را بگیرد. اشک‌ها قطره قطره روی صورت مهتاب می‌ریخت. دستش را بالا آورد و صورت دخترکش را پاک کرد. سعی کرد خودش را جمع کند. او پذیرفته بود مادر باشد و این فکر و خیال‌ها بیشتر عذابش می‌داد. لحظاتی بیشتر طول نکشید، مهتاب خوابش برد. کنترل تلویزیون را به سختی از روی میز برداشت تلویزیون را روشن کرد و قبل از این که صدایش مهتاب را از خواب بیدار کند صدایش را کم کرد. اما تصویر روی جلد کتابی که در دست مجری برنامه بود میخکوبش کرد. تصویر مادری که کودکی را روی پاهایش خوابانده بود و کتاب قرآنی در دست داشت. جلوتر رفت تا بتواند عنوان کتاب را بخواند، سخت بود ولی موفق شد «سررشته»، باید کتاب را پیدا می‌کرد. بعد از ظهر که احمد آمد مهتاب را به او سپرد و نشست پای لپ‌تاپ کوچکش. «سررشته» نوشته مژده پورمحمدی کتابی بر پایه خاطراتی مادرانی که رشته محبتشان با تمام سختی‌های دوران مادری به خدایشان وصل بود. همان رشته‌ای که احساس می‌کرد هر روز بیشتر از روز قبل نیاز دارد. کتاب را سفارش داد باید چند روز منتظر می‌ماند. باید این روایت‌های مادرانه را می‌خواند. حس می‌کرد هنوز کتاب را نخوانده حالش بهتر است. همیشه کتاب به دادش می‌رسید، حالا منتظر بود این بار سررشته به دادش برسد.

سررشته

مژده پور محمدی

دیدگاه خود را اینجا قرار دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

مطالب مرتبط