ام فضل

ام فضل زنی است که در میان خیمه‌گاه دشمن به یاری امیرالمومنین قیام کرده است.

به گزارش متادخت، ام ‌فضل رو به ظفر می‌کند و می‌گوید: «تو را برای ماموریتی مهم انتخاب کرده‌ام. تو تنها کسی هستی که به او اعتماد دارم. حالا برو و توشه راهت را آماده کن و منتظر باش تا تو را فرا بخوانم، مسیری طولانی در پیش داری باید نامه‌ای مهم را به امیر‌المومنین برسانی. حالا برو و مراقب باش کسی از ماموریتی که بر عهده تو گذاشته‌ام مطلع نشود.» ام‌ فضل به خانه برمی‌گردد و به اتاقش می‌رود و در را پشت سرش می‌بندد. قلم و دواتش را می‌آورد و شروع به نوشتن می‌کند. قسمتی از نامه را که می‌نویسد نفسی تازه می‌کند و دوباره مشغول می‌شود. «اما بعد، بدانید ای امیرالمؤمنین! که طلحه و زبیر و عایشه قصد عزیمت بصره را دارند و مردم را بر جنگ و محاربت با تو ترغیب کرده و چنین بر زبان‌­ها انداخته‌­اند که ما خون عثمان را طلب می­‌کنیم و عن­قریب به جانب بصره روان خواهند شد. خدای تعالی یار تو است و تو بر حقی، و زود باشد که ظفر و نصرت تو را رو نماید والسلام.» ام‌ فضل نامه را مهر و موم می‌کند و با خودش فکر می‌کند خدا کند که دیر نشده باشد. نامه را محکم در میان دستانش می‌گیرد. باید کسی را دنبال ظفر بفرستد، ظفر مرد عاقل و کاردانی است، او می‌تواند نامه را به سلامت به امیرالمومنین علی(ع) برساند.

***

ام ‌فضل آرام و قرار ندارد، دوباره در را باز می‌کند و به انتهای کوچه نگاه می‌کند تا ببیند از ظفر خبری هست یا نه؟ در راه که باز می‌کند لبخندی به چهره‌اش می‌نشیند. ظفر نزدیک‌تر می‌آید و سلام می‌کند. ام ‌فضل جلو می‌رود نگاهی به اطراف می‌اندازد و بعد پنهانی نامه را به دست ظفر می‌دهد و می‌گوید: «خیلی مراقب باش، به قیمت جانت هم که شده باید این نامه را به سلامت برسانی». ظفر سری به نشانه تاکید تکان می‌دهد و اسبش را هی می‌کند تا زودتر خودش را به امیر‌المومنین برساند.

دیدگاه خود را اینجا قرار دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

مطالب مرتبط