به گزارش متادخت، آیا تا به حال به این فکر کردهاید که در جنگ، چه چیزی تغییر میکند که بیشتر از همه ما را میترساند؟ شاید ابتدا آن چه ما را نگران میکند صدای پهباد، جنگنده و امثال آن باشد، اما بعد از مدتی این صداها هم عادی میشود. عموما تنها چیزی که ترسش مثل خوره تا روزها و ماهها میتواند انسان را درگیر کند این است که چطور کارهایم را انجام بدهم؟ تکلیف زندگی روزمره ما، پیشرفتهای اجتماعی، رشد شخصی و هزاران نقشهای که برای آینده داشتیم چه میشود؟
اما این تمایل عجیب ما برای بازگشت به کارهایمان از کجا نشات میگیرد؟ بدون شک دلایل روانشناختی و اجتماعی زیادی برای آن وجود دارد، اما چرا زمانی که به سفر میرویم، از کارها مرخصی میگیریم و یا آنها را تعلیق میکنیم این استرسها کمتر به سراغمان میآید و حتی از فرصت سفر لذت میبریم؟
شاید بتوان اینگونه گفت که یکی از دلایل اصلی «اصل غافلگیری» در جنگ است. ما نمیدانستیم سحر جمعه 23خرداد ماه قرار است با صدای انفجار خانه دهها سردار و دانشمند کشورمان از خواب بیدار شویم؛ بلکه احتمالا برنامه برای شروع صبح جمعه با یک لیوان قهوه، یک کتاب یا فیلم در کنار خانواده بود، و یا مرتب کردن خانه قبل از عید غدیر و برنامهریزی برای برپایی موکبهای صلواتی. اما از همان لحظه ابتدایی تمام برنامهریزیها بهم ریخت. تا ظهر آن روز و یا حداقل مدتی بعد از بیدار شدن، رمق آماده کردن صبحانه را از دست داده بودیم و بجز خواندن اخبار از کانالهای خبری کار دیگری از دستمان برنمیآمد.
اما این یادداشت قرار است به یکی از معجزههایی که ما را از این نابسامانی نجات میدهد و پیامبر اصلی آن معجزه، یعنی زنان بپردازد.
زندگی روزمره سلاح جنگ روانی
باید یکبار دیگر به تصاویر و کلیپهای زندگی خانوادههای لبنانی و یا فلسطینی که معنای ایستادگی و استقامت میدهند، نگاه کنیم. سکانسی که یک مادر با سه فرزند خود در ماه رمضان، بین خرابههای خانه سفرهای زیبا و با سلیقه پهن کردند و به انتظار افطار نشستهاند. جزئیات بسیار با اهمیت است، لباسهای مرتب، سفره پهن شده، دعای پیش از افطار و از همه مهمتر صحنهگردان این قاب، یعنی مادر.

«برگر» و «لاکمن» در کتابی تحت عنوان ساخت اجتماعی، واقعیت مفهومی به نام «زندگی روزمره» را مطرح میکنند و آن را در بین تمام واقعیتهای موجود، یک واقعیت اعلا و امری پذیرفته شده میدانند. دنیایی مشترک در ذهن که ما با دیگران در آن شریک هستم، همه آن را زیست میکنیم و بر سر بودن آن منازعهای نیست. حال مسئله این است که آیا جنگ، ما را از زندگی روزمره به بیرون پرتاب میکند و ما مثل بینندگان یک تئاتر صرفا قرار است در بازهای کوتاه یا بلند، کارهایمان را کنار بگذاریم، به نظاره بنشینیم و پس از اتمام آن مجدد به زندگی روزمره برگردیم و یا باید با آن زیست کنیم و خود این جنگ نیز فصلی از این زندگی روزمره باشد؟
حقیقت آن است که جنگ اگر جزئی پذیرفته شده از زندگی ما نباشد، ظهورش ما را از تمام زیستنها ساقط میکند. یک موبایل، تلویزیون و یا هر راه ارتباطی دیگر، میتواند یک پنجره رو به خیابونی آسیب دیده را پیش رویمان بگشاید که ذهن، اراده، ارتباطات و همه چیز را درگیر خود کند، مانند آنکه یک صندلی برایمان میگذارد و برای مدتی ما را مهمان این تئاتر میکند.
اما درواقع اگر قرار باشد با جنگ زیست کرد، اهداف محو نمیشوند، بلکه متناسب با شرایط پیش آمده، ابزار جدیدی باید مهیا شود و ما نیز به عنوان یک مهره شروع به زیستن در این مسیر جدید کنیم. حالا شاید سوال این باشد که این مسئله چه ارتباطی به زنان دارد؟
- بیشتر بخوانید: زنان، فعال در جبهههای ناپیدای جنگ
زنان مجریان زندگی روزمره
یکی از بزرگترین زیستگاههای افراد به خصوص در شرایط جنگی، خانه است که مدیریت فضای داخلی آن با زنان است. نه تنها مادر خانه، بلکه خواهر، دختر و تمامی آنها مدیران میانی در این ساختار هستند.
فرض کنید شب عید غدیر، در شرایطی جنگی، میشود تمام اعضای خانواده رو به نمایشگرها خیره به این تئاتر جهانی باشند و راه دیگر آن است که لباسهای نو بپوشند، برای همسایهها هدایایی مهیا کنند و جشن بگیرند که هرچند در ظاهر یک کار سطحی است، اما دقیقا همان معجزهای است که خانواده را برای زیستن، خدمت کردن و مسئولیت داشتن به جنب و جوش میاندازد تا لبخند بزنند و به یاد بیاورند که نفس میکشند و هنوز زیر تمام این صداها زیست میکنند.

احیای این نگرش و جهان بینی درعمل، که زندگی بستر جهاد انسان مسلمان است و جنگ صرفا شکلی از این جهاد به شمار میآید، بیش از هر کس از مادران برمیآید. ما در این شرایط به زندگی ادامه میدهیم و این دقیقا آن چیزی است که دشمن دوست دارد از ما بگیرد، چون سبک زندگی یک مسلمان با تمام داشتههای او مغایرت دارد.
✍🏻 سیده فاطمه فیروزآبادی، پژوهشگر حوزه زنان










یک پاسخ