به گزارش متادخت، فیلم لبخند مونالیزا (Mona Lisa Smile) ساخته مایک نیوول در سال ۲۰۰۳، اثری درخشان و تاملبرانگیز است که در بستر یک جامعه سنتی، به طرح مسائل بنیادین مربوط به زنان، نقش آنها در خانواده و جامعه و گذار از ارزشهای سنتی به نگرشهای مدرن میپردازد. داستان فیلم در دهه ۱۹۵۰ میلادی و در کالجی دخترانه به نام ولسلی در ایالت ماساچوست آمریکا میگذرد. جایی که دختران جوان طبقه متوسط و بالای جامعه برای تحصیل در رشتههای مختلف گرد آمدهاند. فیلم تصویرگر فضایی سنتی بر کالج است. فضای حاکم صرفا به آمادهسازی آنان برای ایفای نقش زن خانهدار و همسر ایدهآل اختصاص دارد و هیچ تلاشی برای تقویت استقلال فکری زنان و تمرکز بر علم ندارد.
شخصیت اصلی فیلم، کاترین واتسون با بازی جولیا رابرتس، استاد هنر تاریخ است که از کالیفرنیا به این کالج سنتگرا آمده تا به دختران جوان آموزش دهد. او برخلاف سیاستهای محافظهکارانه کالج، رویکردی نوگرا و خلاق دارد. او تلاش میکند دانشجویان خود را به تفکر مستقل، خلاقیت، شک در ارزشهای رایج و بازاندیشی در نقشهای جنسیتی تشویق کند. او تلاش میکند تا دانشجویان را آگاه کند تا در مسیر از پیش تعیین شده سنتها گام نگذارند بلکه هدفمند و آگاهانه برای سرنوشت خود تصمیم بگیرند. در نخستین برخوردها، این نگرش با مقاومت و تعجب روبهرو میشود اما بهتدریج در دل بسیاری از دختران بذر آگاهی و سوالمندی میکارد.
جدال سنت و مدرنیته
فیلم بهوضوح درگیری میان دو گفتمان سنتی و مدرن را در مورد جایگاه زن در جامعه به تصویر میکشد. در فضای سنتی دهه پنجاه آمریکا، زن موفق زنی است که صرفا همسری مناسب برگزیند، خانهای گرم بسازد و در خدمت آسایش خانواده باشد. تحصیلات، اگر هم مجاز باشد، باید در خدمت این هدف نهایی قرار گیرد. در مقابل، کاترین نماد زنی است که تحصیل را راهی برای رشد شخصی و فکری میداند نه صرفاً وسیلهای برای یافتن همسر بهتر. او با تأکید بر تواناییها و استعدادهای درونی زنان، میکوشد آنها را از چارچوبهای تثبیتشده رهایی بخشد.

لبخند مونالیزا، مسأله زنان در افق دید فمینیسم را به شکلی ضمنی و محتاطانه مطرح میکند. هرچند واژه «فمینیسم» مستقیماً به کار نمیرود اما نگرش شخصیت کاترین و تأثیرات او بر دانشجویان، بهنوعی متأثر از گفتمانهای نوین درباره نقش زنان است. با این حال، فیلم صرفاً بر طرد سنت یا نهادهایی مانند ازدواج و خانواده تأکید ندارد بلکه جنبههایی از اندیشههای مدرن را به تصویر میکشد که گاه با انتخاب آگاهانه همراهاند اما لزوماً منطبق بر واقعیات فرهنگی و تاریخی نیستند. برخی از شخصیتهای زن حتی پس از مواجهه با دیدگاههای جدید، مسیر زندگی سنتی را انتخاب میکنند اما این بار با درک شخصیتر، نه صرفاً از روی تبعیت. این امر میتواند تأکیدی باشد بر ارزشهای موجود در سنت، زمانی که با اختیار همراه شوند.
انتخاب آگاهانه، خلاء سنتها
یکی از مفاهیم کلیدی که فیلم بر آن تاکید دارد، روند گذار از زن صرفا خانهدار سنتی به زن مدرن است. این گذار در همه جوامع، اعم از غربی و غیرغربی، با نوسانات، چالشها، و مقاومتهایی همراه بوده است. سنتها، باورهای مذهبی، انتظارات خانواده و جامعه، همگی موانعی بر سر راه این تحول بودهاند. فیلم لبخند مونالیزا در قالب داستانی شخصی و درونی، این گذار را روایت میکند؛ نه با شعارهای تند سیاسی بلکه با تصاویر ملموس از زندگی روزمره زنان، روابطشان با یکدیگر، دغدغههایشان و در نهایت تصمیمهایی که باید بگیرند.

شخصیتهایی مانند بتی و جوآن به خوبی گویای دو سوی این طیف هستند. بتی که ابتدا نماینده دیدگاه سنتی و محافظهکار است، در جریان فیلم دچار بحران میشود و میفهمد که زندگی ایدهآل زن خانهدار نیز میتواند از درون تهی باشد و حس رضایتمندی در پی نداشته باشد. جوآن، از سوی دیگر، دانشآموزی با استعداد در رشته حقوق است که با وجود تشویقهای کاترین، تصمیم به ازدواج میگیرد. اما نکته مهم اینجاست که انتخاب جوآن برخلاف گذشته، از سر اختیار است نه اجبار. فیلم در اینجا به مخاطب یادآور میشود که راه خوب و بد برای ادامه مسیر زندگی وجود ندارد بلکه این انتخاب آگاهانه است که به مسیر زندگی ما معنا میدهد. ازدواج کردن یا نکردن، خانهدار بودن یا نبودن و تحصیل کردن یا نکردن و … همه انتخابهایی است که زنان با برگزیدن آنها آگاهانه در مسیر زندگی گام برمیدارند. مسیری که میتواند برای هر زنی با توجه به تجربه زیست وی متفاوت باشد.
جدال یا رقابت برای زندگی بهتر؟
فیلم در نهایت قضاوت مطلق نمیکند. بدین معنا که صفر و یکی به مسئله نگاه نمیکند. نه زندگی زن خانهدار را کاملاً نفی میکند و نه زن شاغل و مستقل را ایدهآل مطلق میداند؛ بلکه آنچه برجسته میشود، امکان انتخاب آگاهانه و حق زنان در تعیین مسیر زندگی خود است. از منظر جامعهشناختی، لبخند مونالیزا بازتابدهنده شرایط اجتماعی خاصی در آمریکا پس از جنگ جهانی دوم است؛ دورانی که زنان، پس از تجربه حضور در بازار کار در زمان جنگ، دوباره به خانهها بازگردانده شدند اما آن تجربه دیگر خاموششدنی نبود. این کشمکشهای درونی و اجتماعی، مقدمهای بود بر جنبشهای گسترده فمینیستی دهههای ۶۰ و ۷۰ میلادی.

در نهایت، باید گفت لبخند مونالیزا نه فقط یک فیلم در مورد زنان بلکه اثری در مورد تحول اجتماعی، حق انتخاب، و چالشهای شکلگیری هویت فردی در سایه سنتها است. هرچند که این فیلم نگاه کاملی بر جریان فمینیسم نداشته و تعریفی یکسویه از آن را به مخاطب ارائه کرده و تنها بر وجههای مثبت شخصیت کاترین تمرکز کرده است. در حالی که پس از گذشت سالها از آغاز موج دوم فمینیسم که شاید بتوان کاترین را نماینده آن دانست منتقدان بسیاری در سراسر جهان به نقد این تفکرات پرداختند و ایراداتی در نحوه و میزان استقلال و رهایی از ارزشها را عنوان کردند که در این فیلم اشارهای به آنها نشده و نظر میرسد بخش اعظمی از این نوع رویکرد مغفول مانده است.
✍🏻 به قلم دکتر پگاه روشان، جامعهشناس و منتقد فیلم و سریال










یک پاسخ