سهله دختر ملحان
24 اسفند 1401 1403-04-24 10:17سهله دختر ملحان
- متادخت
- 24 اسفند 1401
- 3:15 ب.ظ
- No Comments
به گزارش متادخت، دستی به پیشانی کشید تا عرق صورتش را پاک کند. خسته بود، دست روی شکمش گذاشت، طفل تکانی خورد و لبخند روی صورت سهله نقش بست. خسته شده بود اما دلش رضا نمیداد از رساندن آب و رسیدگی به مجروحین دست بردارد. نگاهی به مشک روی زمین کرد. اول دستی به خنجری که در زیر ردایش پنهان کرده بود کشید تا از بودنش مطمئن شود، بعد خم شد تا مشک آب را بردارد. ابوطلحه به او نزدیک شد و خنجر را زیر ردایش دید اما چیزی نگفت. سهله مشک را برداشت و تا کمر صاف کرد چشمانش به چشمان ابوطلحه گره خورد. سهله لبخندی زد و گفت:
- زخمی شدی؟ صورتت خونین است!
ابوطلحه دست دراز کرد و مشک آب را از سهله گرفت و سر کشید. چقدر تشنه بود اما بیشتر از تشنگی، نگرانی برای همسر و فرزند درون شکمش آزارش میداد. و حالا خنجری که همراه سهله بود ترسش را بیشتر کرده بود. سیراب که شد گفت:
- نه! خون کافری است که به صورتم پاشیده. سهله نمیخواهی استراحت کنی؟ به خودت رحم نمیکنی به این طفل بیچاره رحم کن.
سهله دستی بر شکم گذاشت و با لبخند گفت:
- من و پسرم هیچ کدام از خدمت به رسول خدا خسته نمیشویم.
- از کجا میدانی پسر است؟
- میدانم، به دلم افتاده پسر است.
سهله دیگر منتظر نماند و به راه افتاد تا به مجروحان آب برساند. ابوطلحه سر چرخاند تا شاید پیامبر خدا را ببیند، باید به ایشان میگفت که سهله با خود خنجری حمل میکند. شاید قصد کرده بود با مشرکان بجنگد و تنها کسی که میتواست او را منصرف کند پیامبر بود. چشمش که به پیامبر افتاد به سمتش دوید. پیامبر به میدان جنگ چشم دوخته بود. نزدیک که شد رسول خدا به چهره مضطرب ابوطلحه نگاه کرد ابوطلحه گفت: یا رسولاللّه سهله با خود خنجری برداشته است!
پیامبر لبخندی زد و فرمود: نگران نباش ابوطلحه، برداشته است تا اگر مشرکی به من نزدیک شد، شکمش را بدرد.
سخن پیامبر دل ابوطلحه را آرام کرد، به خودش بالید بخاطر داشتن همسری چون سهله. باید به میدان جهاد بازمیگشت، قبضه شمشیرش را محکم گرفت و به سمت میدان جنگ رفت.
مطالب مرتبط
ام غانم
زینالعابدین سنگها را در دست گرفت و مهر خود را بر آنها زد و دوباره به امغانم سپرد و آرام گفت: این کار سِری است که نباید کسی را از آن مطلع کنی..!
زینب علی ابوسالم
دختر هجده ساله فلسطینی که قصد داشت داخل یک اتوبوس عملیات استشهادی انجام دهد توسط پلیش شناسایی شد و در زمان دستگیری خودش را در میان صهیونیستها منفجر کرد و ۳۵ صهیونیست به خاک و خون کشیده شدند.
اسماء بنت یزید انصاری اوسی
اسماء دختر یزید بن سکن انصاری اوسی، از سخنورترین زنان عرب و محدثه بود که به شجاعت و دلیری شهرت داشت. او در این نبرد با شدت گرفتن جنگ به میدان رفت و 9 تن از رومیان را از پای درآورد.
نیره سادات احتشام رضوی
نیره سادات یک ساعت و نیم بیوقفه سخنرانی کرد و بعضی از مردم در گوش هم زمزمه میکردند که روح نواب صفوی در همسرش حلول کرده است!
شهناز محمدی زاده
سلام منو به پدر و مادرم برسون و بگو که منو ببخشن و از راهی که انتخاب کردم، راضی باشن. من خوشحالم که دارم شهید میشم.
وفا علی ادریس
نزدیک مرکز خرید که رسید ایستاد برگشت و پشت سرش را نگاه کرد و با خودش فکر کرد کاش مسجدالاقصی از اینجا معلوم بود. زیر لب شهادتین را خواند. مرکز خرید مثل همیشه پر از صهیونیست بود.
سهله دختر ملحان
24 اسفند 1401 1403-04-24 10:17آخرین مطالب
هوش مصنوعی و عدالت جنسیتی
30 آبان 1403ام غانم
30 آبان 1403نقش زنان در حوزه مقاومت بر اساس مدلهای اسلامی
30 آبان 1403مطالب پربازدید