فوزیه شیردل
25 اسفند 1401 1403-04-24 10:17فوزیه شیردل
- متادخت
- 25 اسفند 1401
- 10:11 ق.ظ
- No Comments
به گزارش متادخت، دستانش را تکان میداد تا هلیکوپتر بتواند فرود بیاید. سرش را برگرداند، به بهداری نگاه کرد. صدای این هلیکوپتر آخرین امید مجروحان داخل بهداری بود. اگر کومله میرسید هیچ کدام از مجروحان را زنده نمیگذاشت. صدای تیر و خمپاره از هر طرف به گوش میرسید. زیرلب علمدار کربلا را صدا میکرد، اگر هلیکوپتر نمینشست همه چیز تمام بود. تصمیم گرفت هر طور شده کمک کند تا هلیکوپتر فرود بیایید. باید خلبان را متوجه خودش میکرد. هنوز دستانش بالا بود که دردی از پهلو به جانش نشست. نفس کشیدن برایش سخت شد. به زمین افتاد دست به پهلویش برد، دستش خونی شد، تیر پهلویش را شکافته بود. قطره اشکی از چشمانش به روی صورتش غلتید. همانطور که سرش روی زمین بود به هلیکوپتری نگاه میکرد که نتوانسته بود فرود بیاید و در حال برگشت بود. بیشتر از آن که درد آزارش دهد رفتن هلیکوپتر به دلش چنگ انداخته بود. امیدش ناامید شده بود، قطرههای خون روی زمین میچکید و فوزیه همچنان به هلیکوپتری که دور میشد نگاه میکرد. کاش میتوانست کاری کند، اما همه چیز انگار تمام شده بود خون از بدنش میرفت، لبانش مانند چوب خشک به هم میخورد تشنه شده بود کاش قطرهی آبی…
***
مرد سرش را روی شانه چمران گذاشت و اجازه داد اشکهایش شانههای مصطفی را خیس کنند. مصطفی دستش را روی شانه مرد گذاشت. مرد سرش را بالا آورد و با صدایی که میلرزید گفت: «دکتر شونزده ساعت داشت ازش خون میرفت و ما فقط از دور نگاهش میکردیم. حجم آتیش انقدر زیاد بود که نتونستیم بریم کمکش. از ما غیر از گریه کردن کاری برنمیومد، لباس پرستاریش از خون خودش سرخ شد. دکتر شونزده ساعت کم نیست!…الانم دیگه تکون نمیخورده فکر کنم پر کشید.»
اشک در چشمان مصطفی حلقه زد، حرفی برای گفتن نداشت. بغضش را فرو خورد تا روحیه سربازانش بیشتر از این از دست نرود. دلش خون بود مانند لباس پرستاری فوزیه.
مطالب مرتبط
ام غانم
زینالعابدین سنگها را در دست گرفت و مهر خود را بر آنها زد و دوباره به امغانم سپرد و آرام گفت: این کار سِری است که نباید کسی را از آن مطلع کنی..!
زینب علی ابوسالم
دختر هجده ساله فلسطینی که قصد داشت داخل یک اتوبوس عملیات استشهادی انجام دهد توسط پلیش شناسایی شد و در زمان دستگیری خودش را در میان صهیونیستها منفجر کرد و ۳۵ صهیونیست به خاک و خون کشیده شدند.
اسماء بنت یزید انصاری اوسی
اسماء دختر یزید بن سکن انصاری اوسی، از سخنورترین زنان عرب و محدثه بود که به شجاعت و دلیری شهرت داشت. او در این نبرد با شدت گرفتن جنگ به میدان رفت و 9 تن از رومیان را از پای درآورد.
نیره سادات احتشام رضوی
نیره سادات یک ساعت و نیم بیوقفه سخنرانی کرد و بعضی از مردم در گوش هم زمزمه میکردند که روح نواب صفوی در همسرش حلول کرده است!
شهناز محمدی زاده
سلام منو به پدر و مادرم برسون و بگو که منو ببخشن و از راهی که انتخاب کردم، راضی باشن. من خوشحالم که دارم شهید میشم.
وفا علی ادریس
نزدیک مرکز خرید که رسید ایستاد برگشت و پشت سرش را نگاه کرد و با خودش فکر کرد کاش مسجدالاقصی از اینجا معلوم بود. زیر لب شهادتین را خواند. مرکز خرید مثل همیشه پر از صهیونیست بود.
فوزیه شیردل
25 اسفند 1401 1403-04-24 10:17آخرین مطالب
هوش مصنوعی و عدالت جنسیتی
30 آبان 1403ام غانم
30 آبان 1403نقش زنان در حوزه مقاومت بر اساس مدلهای اسلامی
30 آبان 1403مطالب پربازدید