آمنه بیگم
27 اسفند 1401 1403-04-24 10:17آمنه بیگم
- متادخت
- 27 اسفند 1401
- 11:11 ق.ظ
- No Comments
به گزارش متادخت، ملامحمدتقی که وارد اتاق شد، آمنهبیگم کتابی را که در دست داشت بر زمین گذاشت و تمام قد به احترام پدر ایستاد. ملامحمدتقی نگاهی محبتآمیز به دخترش انداخت و جواب سلام او را داد.
ملامحمدتقی در گوشهای از اتاق نشست و به دخترش اشاره کرد کتابی را که میخواند برای او ببرد. آمنهبیگم بدون درنگ کتاب را به محضر پدر برد و در کنارش نشست. ملامحمدتقی کتاب را ورق زد. چه زود دختر نازدانهاش بزرگ شده بود، انگار همین دیروز بود که خدا این دختر را به او هدیه داده بود. استعداد فوقالعادهاش در فراگیری علوم دینی همواره برای پدرش دلنشین و رضایتبخش بود. ملامحمدتقی از دخترش پرسید: «با مطالب کتاب مشکلی نداری؟» آمنه بیگم لبخندی زد و گفت: «نه پدر مشکلی ندارم. اگر هم مشکلی باشد از شما و یا از محمدباقر خواهم پرسید.»
ملامحمدتقی کتاب را زمین گذاشت و رو به دختر نازدانهاش گفت: «میخواهم در مورد موضوع مهمی با تو مشورت کنم.» آمنهبیگم پاسخ داد: «سراپا گوشم پدر.»
ملامحمدتقی کمی سکوت کرد و گفت: «ملامحمدصالح مازندرانی را که میشناسی؟ مرد خوب و با تقوایی است از شاگردان خود من است. مانند چشمانم به او اعتماد دارد و در قلبم همواره او را تحسین میکنم. اما از دار دنیا چیزی ندارد و تهیدست است. آیا رضایت میدهی با او ازدواج کنی؟» صورت آمنهبیگم از شرم گل انداخت. سرش را پایین آورد تا پدر متوجه حالات چهرهاش نشود. نمیدانست چطور باید جواب پدرش را بدهد. لحظاتی در سکوت میان دختر و پدر گذشت. ملامحمدتقی گفت: «اگر موافق نیستی میتوانی نظرت را راحت با پدرت در میان بگذاری.» آمنهبیگم سرش را بالا آورد و با خجالت گفت: «فقر و تنگدستی عیب مردان نیست.» خنده روی لبان ملامحمدتقی نشست، از پاسخ هوشمندانه دخترش به وجد آمده بود. زیر لب گفت: «پس مبارک است انشاالله» بعد از جا بلند شد تا این خبر را به ملامحمدصالح برساند.
مطالب مرتبط
ام غانم
زینالعابدین سنگها را در دست گرفت و مهر خود را بر آنها زد و دوباره به امغانم سپرد و آرام گفت: این کار سِری است که نباید کسی را از آن مطلع کنی..!
زینب علی ابوسالم
دختر هجده ساله فلسطینی که قصد داشت داخل یک اتوبوس عملیات استشهادی انجام دهد توسط پلیش شناسایی شد و در زمان دستگیری خودش را در میان صهیونیستها منفجر کرد و ۳۵ صهیونیست به خاک و خون کشیده شدند.
اسماء بنت یزید انصاری اوسی
اسماء دختر یزید بن سکن انصاری اوسی، از سخنورترین زنان عرب و محدثه بود که به شجاعت و دلیری شهرت داشت. او در این نبرد با شدت گرفتن جنگ به میدان رفت و 9 تن از رومیان را از پای درآورد.
نیره سادات احتشام رضوی
نیره سادات یک ساعت و نیم بیوقفه سخنرانی کرد و بعضی از مردم در گوش هم زمزمه میکردند که روح نواب صفوی در همسرش حلول کرده است!
شهناز محمدی زاده
سلام منو به پدر و مادرم برسون و بگو که منو ببخشن و از راهی که انتخاب کردم، راضی باشن. من خوشحالم که دارم شهید میشم.
وفا علی ادریس
نزدیک مرکز خرید که رسید ایستاد برگشت و پشت سرش را نگاه کرد و با خودش فکر کرد کاش مسجدالاقصی از اینجا معلوم بود. زیر لب شهادتین را خواند. مرکز خرید مثل همیشه پر از صهیونیست بود.
آمنه بیگم
27 اسفند 1401 1403-04-24 10:17آخرین مطالب
هوش مصنوعی و عدالت جنسیتی
30 آبان 1403ام غانم
30 آبان 1403نقش زنان در حوزه مقاومت بر اساس مدلهای اسلامی
30 آبان 1403مطالب پربازدید