ام خلف
25 مرداد 1402 1403-04-24 10:13ام خلف
- متادخت
- 25 مرداد 1402
- 11:30 ق.ظ
- No Comments
به گزارش متادخت، خلف به خیمه مادر آمد، چهرهاش محزون بود. گوشهای نشست و زانوی غم به بغل گرفت. امخلف جلو رفت رو به روی پسرش نشست و چون او را آشفته دید پرسید: چرا بازگشتی پسرم؟ نکند ترسیدهای؟ تو پسر مسلم بن عوسجهای تو را چه به ترس! برخیز نور چشمم.
خلف سرش را پایین انداخت و گفت: نترسیدهام مادر! از هر زمانی هم به جهاد مشتاقترم. امام اجازه جهاد نمیدهد. میگوید حالا که پدرت در این میدان به شهادت رسیده بمان و از مادرت سرپرستی کن.
اشک در چشمان خلف حلقه زده بود و بغض گلویش را میفشرد، امخلف لبخندی به صورت نشاند و بازوان پسرش را محکم در دست گرفت و گفت: جز به یاری پسر پیامبر از تو راضی نمیشوم. دوباره به محضر امام برو و بگو مادرم خود مشوق من است برای جهاد. برو پسرم، وقت تنگ است. نگران من هم نباش. من در کنار زینب هستم و هر اتفاقی برای او و خاندان پیامبر بیفتد من هم شریک آنها خواهم بود. خلف که شوق مادر را دید اشکش را پاک کرد خم شد و دست مادرش را بوسید و راهی شد تا دوباره از امام رخصت جهاد بگیرد. امخلف در حالی که از پشت سر به رفتن جوان برومندش نگاه میکرد زیر لب گفت: لاحول و لاقوه الا بالله.
امام حسین سخنان امخلف و اشتیاقش برای جهاد پسرش را که شنید، اذن به میدان داد. خلف به سمت خیمه مادر نگاهی کرد و راهی شد. خلف به میدان رفت و شجاعانه جنگید. امخلف بیرون خیمه ایستاده بود و برای پسرش دعا میکرد، اما غمی به دل نداشت، او چیزی جز رستگاری پسرش نمیخواست. خلف که از اسب به زمین افتاد امخلف پرده خیمه را بالا زد و داخل خیمه شد. گوشهای نشست. بغضش را فرو داد و با خود اندیشید روز قیامت در مقابل دختر رسول خدا سرافکنده نخواهد بود.
مطالب مرتبط
ام غانم
زینالعابدین سنگها را در دست گرفت و مهر خود را بر آنها زد و دوباره به امغانم سپرد و آرام گفت: این کار سِری است که نباید کسی را از آن مطلع کنی..!
زینب علی ابوسالم
دختر هجده ساله فلسطینی که قصد داشت داخل یک اتوبوس عملیات استشهادی انجام دهد توسط پلیش شناسایی شد و در زمان دستگیری خودش را در میان صهیونیستها منفجر کرد و ۳۵ صهیونیست به خاک و خون کشیده شدند.
اسماء بنت یزید انصاری اوسی
اسماء دختر یزید بن سکن انصاری اوسی، از سخنورترین زنان عرب و محدثه بود که به شجاعت و دلیری شهرت داشت. او در این نبرد با شدت گرفتن جنگ به میدان رفت و 9 تن از رومیان را از پای درآورد.
نیره سادات احتشام رضوی
نیره سادات یک ساعت و نیم بیوقفه سخنرانی کرد و بعضی از مردم در گوش هم زمزمه میکردند که روح نواب صفوی در همسرش حلول کرده است!
شهناز محمدی زاده
سلام منو به پدر و مادرم برسون و بگو که منو ببخشن و از راهی که انتخاب کردم، راضی باشن. من خوشحالم که دارم شهید میشم.
وفا علی ادریس
نزدیک مرکز خرید که رسید ایستاد برگشت و پشت سرش را نگاه کرد و با خودش فکر کرد کاش مسجدالاقصی از اینجا معلوم بود. زیر لب شهادتین را خواند. مرکز خرید مثل همیشه پر از صهیونیست بود.
ام خلف
25 مرداد 1402 1403-04-24 10:13آخرین مطالب
هوش مصنوعی و عدالت جنسیتی
30 آبان 1403ام غانم
30 آبان 1403نقش زنان در حوزه مقاومت بر اساس مدلهای اسلامی
30 آبان 1403مطالب پربازدید