متادخت | روایت‌هایی فراتر از اندیشه

جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

هم‌سفر آتش و برف

زمان مطالعه: ۴ دقیقه
کتاب همسفرآتش و برف
همسفر آتش و برف کتابی است درباره پایداری انسان در برابر ناپایداری جهان. اثری که از دل تاریخ می‌آید اما برای اکنون سخن می‌گوید؛ برای زنانی که در هر عصر، میان وفاداری به احساس و مسئولیت اجتماعی خود باید تعادلی دشوار بیابند.

به گزارش متادخت، کتاب همسفر آتش و برف اثری است در مرز میان ادبیات مستند و رمان اجتماعی، که از خلال روایت زندگی مشترک فرحناز رسولی و شهید سعید قهاری‌سعید، به بازنمایی چهره‌ای کمتر دیده‌شده از مقاومت، عشق و پایداری در بستر خانواده ایرانی می‌پردازد. نویسنده با بهره‌گیری از تکنیک‌های داستان‌نویسی، خاطرات را از سطح گزارش تاریخی فراتر برده و به تجربه‌ای زیسته و درونی تبدیل می‌کند؛ تجربه‌ای که از یک سو در حوزه تاریخ شفاهی جنگ معنا می‌یابد و از سوی دیگر، در قلمرو جامعه‌شناسی خانواده قابل تحلیل است.

در ساختار روایی کتاب، فرهاد خضری از شیوه‌ «گفت‌وگوی تعاملی» میان راوی و نویسنده استفاده می‌کند؛ یعنی روایت نه به صورت خطی، بلکه در لایه‌هایی از زمان حال و گذشته شکل می‌گیرد. این رویکرد، باعث می‌شود شخصیت‌ها نه در مقام قهرمانان اسطوره‌ای، بلکه به‌عنوان انسان‌هایی خاکی، آسیب‌پذیر و در عین حال استوار به تصویر کشیده شوند. فرحناز رسولی، راوی اصلی اثر، در این روایت تنها همسر یک فرمانده شهید نیست؛ بلکه زنی است که در تعامل میان وظایف خانوادگی، مسئولیت اجتماعی و واقعیت تلخ جنگ، هویتی مستقل برای خود می‌سازد.

 

زن در میدان تردید و ایستادگی

از منظر جامعه‌شناسی خانواده، کتاب تصویری چندوجهی از «نهاد خانواده در شرایط بحران» ارائه می‌دهد. رابطه‌ عاطفی میان زن و شوهر در این اثر نه بر پایه وابستگی، بلکه بر محور «هم‌زیستی معنوی و مسئولانه» بنا شده است. نویسنده با دقت، چگونگی تداوم عشق در دل رنج، و تحول زن از همراهی صرف به کنشگری فعال را نمایش می‌دهد. زن در این اثر، نقش ایستا و سنتی ندارد؛ او در مسیر زمان، از یک دختر جوان و پرشور به مادری آگاه، مدیری صبور و در نهایت راوی تاریخ بدل می‌شود. این سیر تحول، یکی از دستاوردهای مهم اثر در حوزه ادبیات زنان به شمار می‌رود.

در سطح زبانی، همسفر آتش و برف از نثر میان‌سبک بهره می‌برد؛ نه به‌تمامی ادبی و استعاری و نه کاملاً ساده و گزارشی. این نثر میانه، به خواننده امکان می‌دهد هم با احساسات و عواطف درگیر شود و هم با واقعیت‌های اجتماعی و تاریخی مواجه گردد. ریتم روایت‌، گاه کند و تأمل‌برانگیز است، به‌ویژه در لحظاتی که زن با فقدان، دلهره یا تنهایی روبه‌رو می‌شود. در مقابل، بخش‌های مربوط به حضور سعید در مناطق مرزی و فعالیت‌های نظامی، از نثر پرتحرک و سینمایی‌تری برخوردارند. این تضاد زبانی، به تقابل «آتش» و «برف» در عنوان کتاب معنا می‌بخشد؛ دو عنصری که استعاره‌ای از جنگ و عشق، سختی و لطافت، یا ایثار و امید هستند.

 

کتاب همسفر آب و آتش

 

روایت زنانه در قلمرو مقاومت

از منظر حوزه‌ زنان، کتاب یادآور این نکته است که بازنمایی زنان در ادبیات دفاع مقدس، می‌تواند فراتر از نقش همسر یا مادر شهید باشد. در این اثر، زن نه در سایه مرد، بلکه در امتداد او حرکت می‌کند. روایت رسولی از زندگی با همسرش، نوعی «دیالوگ میان دو تعهد» است: تعهد به خانواده و تعهد به وطن. همین توازن میان عشق و ایمان، زن را از قالب سنتی «منتظر» یا «مظلوم» بیرون می‌آورد و او را به کنشگری در معنای دقیق کلمه بدل می‌کند.

در بُعد فرهنگی، همسفر آتش و برف تنها یک خاطره از روزهای جنگ نیست؛ بلکه متنی است درباره استمرار ارزش‌ها در بطن زمانه‌ای که تغییر کرده است. نویسنده در عین وفاداری به واقعیت تاریخی، به این پرسش نیز پاسخ می‌دهد که چگونه خانواده‌ای می‌تواند در میانه بحران‌ها، معنا و هویت خود را حفظ کند. در این میان، حضور زن به‌عنوان نگهبان حافظه خانوادگی، اهمیت ویژه‌ای می‌یابد.

از حیث تأثیرگذاری، کتاب در میان آثار روایت فتح، جایگاه ویژه‌ای دارد زیرا توانسته است فاصله میان «ادبیات مستند» و «روایت زنانه» را پر کند. خواننده نه تنها با رخدادهای واقعی آشنا می‌شود، بلکه از طریق روایت صمیمی و چندبعدی، به تجربه‌ای عاطفی و فکری دست می‌یابد که او را درگیر تأمل می‌کند؛ درباره عشق، ایمان، مرگ، و معنای زیستن در دشوارترین شرایط.

در نهایت، همسفر آتش و برف کتابی است درباره پایداری انسان در برابر ناپایداری جهان. اثری که از دل تاریخ می‌آید اما برای اکنون سخن می‌گوید؛ برای زنانی که در هر عصر، میان وفاداری به احساس و مسئولیت اجتماعی خود باید تعادلی دشوار بیابند.

بخش‌هایی از کتاب همسفر آتش و برف را باهم بخوانیم:

آتش را فقط تو می‌سوزانی، فرحناز، که اصلاً دوست نداری دختر باشی. حتی لباس دخترانه نمی‌پوشی. می‌روی هم‌بازیِ کوچک‌ترین برادرت، امیرهوشنگ، و پسرعموها و پسرعمه‌ها می‌شوی. یادت نیست تیر و کمانِ کدامشان را در دست گرفتی، اما یادت هست چطور مثل آن‌ها خیلی زود یاد گرفتی گنجشک‌ها را شکار کنی. یا مثل آن‌ها سوغاتی‌های پسرانه از کاگه بخواهی. یا مثل آن‌ها بلد شوی با تفنگ چوبی یا پلاستیکی تیراندازی کنی. یا مثل آن‌ها با یک تکه چوب کوچک فرمان بسازی و ماشین‌سواری کنی و نگذاری هیچ‌کدامشان به گرد پای تو برسند.
تابستان‌ها در باغ‌های میوه و گندمزارها بازی می‌کنی، زمستان در برف با دانه‌هایی درشت و کله‌گنجشکی. گرما و سرما حریف شیطنت و خنده‌های تو نمی‌شوند. دنیای تو، دست‌های کوچک تو، گلوله‌ی برفی است که خیلی زود آب می‌شود.

ما خواهرها و برادرها جنس‌مان جور بود؛ سه برادر بودیم و سه خواهر. بزرگ‌ترها: علی، حسین و سعادت؛ کوچک‌ترها: امیرهوشنگ، من و فرحنوش. با همین ترتیب، هرکدام‌مان با بعدی فقط دو سال فاصله‌ سنی داشت. علی معلم شد، حسین همافر نیروی هوایی، سعادت هم شوهر کرده بود و همه‌شان رفته بودند شهر، سرِ خانه و زندگیِ خودشان.

بهشت می‌خوران در مشت ما بچه‌ها بود و ما در شادی‌های خودمان غرق بودیم. آبِ خنک و زلال را همان عمه‌ها با کوزه و لبخندشان از چشمه‌های می‌خوران برای‌مان می‌آوردند. صبح‌ها کاگه و داداکوکب را می‌دیدیم که زودتر از ما و خورشید از خواب بیدار شده بودند. ظهرها، بزرگیِ سفره و آن همه دستِ آشنا را می‌دیدیم که لقمه‌های رنگارنگ و داغ را می‌گذاشتند در دهان‌هایی که دعا به جانِ کاگه و داداکوکب می‌کردند. شب‌ها، زیر آن آسمان پرستاره می‌خوران، غرق در شادی‌های کوچک‌مان، چشم‌هایمان پر از خواب نازی می‌شد که کاگه و داداکوکب هم همیشه در آن و همیشه کنارمان بودند.

کاگه کنارم بود، اما اصلاً راضی نبود خودم را اسیرِ مردی کنم که دلش جای دیگری است.
گفت: «تویی که در ناز و نعمت بزرگ شده‌ای، تو چرا باید زنِ کسی بشوی که زندگیش روی دوشش است؟»

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

مطالب مرتبط