به گزارش متادخت، کتاب خانهدار مبارز اثری است که با تکیه بر خاطرات شفاهی سیده اقدس حسینیان، پرده از تجربه کمتر شنیدهشده زنان در جریان انقلاب اسلامی برمیدارد. این کتاب که حاصل گفتوگوهای طولانی و دقیق مرضیه ذاکری و زهرا احسنمقدم با این بانوی مبارز است، نه صرفاً یک روایت تاریخی خشک، بلکه داستان زندگی زنی است که در دل یک جامعه سنتی، نقش خود را در تغییرات سیاسی و اجتماعی به رسمیت میشناسد و با عملگرایی شگفتانگیز آن را ایفا میکند.
روایت زنانه از تاریخ
آنچه خانهدار مبارز را برجسته میکند، زاویه نگاه آن است. تاریخ رسمی انقلاب، اغلب مردانه و قهرمانمحور روایت شده است؛ اما این کتاب نشان میدهد چگونه یک زن «عادی» با مسئولیتهای روزمره خانهداری، میتواند به کنشگری سیاسی بدل شود. سیده اقدس حسینیان نه فعال حزبی است و نه چهرهای شناختهشده در رسانهها، اما تصمیمهای کوچک و بزرگ او نشان میدهد مرز میان «خانه» و «خیابان» آنقدرها که بهنظر میرسد سخت و نفوذناپذیر نیست. این کتاب در واقع نقشهای از راههای ورود زنان به عرصه عمومی ارائه میدهد؛ راههایی که از دل آشپزخانه و کوچههای مشهد آغاز میشوند و به متن انقلاب میرسند.
ساختار و قلم
متن کتاب، زبانی روان و صمیمی دارد که به خواننده اجازه میدهد همراه راوی به گذشته سفر کند. گفتوگوها بهگونهای تنظیم شدهاند که لحن محاورهای حسینیان حفظ شود، اما ساختار روایی از پراکندگی رها نیست؛ این تلاطم زبانی، اگرچه گاهی روایت را به حاشیه میبرد، ولی همزمان سندیت و زندهبودن خاطرات را تقویت میکند. طنزهای موقعیتی و توصیفهای جزئی از فضای خانه، خیابان و زندان، کتاب را از یک گزارش تاریخی صرف فراتر میبرد و آن را به روایتی ادبی نزدیک میکند.
پیوند خانهداری و مبارزه
عنوان کتاب بهخوبی جوهره روایت را بازتاب میدهد. حسینیان در عین حال که مادر، همسر و خانهدار است، از فعالیتهای سیاسی و اجتماعی کناره نمیگیرد. او با استفاده از شبکههای خانوادگی، جلسات خانگی و حتی فعالیتهای روزمره، به سازماندهی و انتقال پیامهای انقلابی کمک میکند. این همنشینی «خانهداری» و «مبارزه» پیام مهمی برای به همراه دارد: وظایف سنتی الزاماً محدودکننده نیستند و میتوانند بستری برای مقاومت و تغییر باشند. کتاب بهطور ضمنی نقدی است بر نگاه دوگانهای که زن خانهدار را منفعل و زن فعال سیاسی را رها از خانه میبیند.
از منظر پژوهشهای جنسیت، خانهدار مبارز نمونهای گویا از «تاریخ از پایین» است؛ تاریخی که بهجای رهبران و تصمیمگیران، به زندگی روزمره کنشگران گمنام میپردازد. این روایت به ما یادآوری میکند که زنان نه فقط بهعنوان نماد یا پیرو، بلکه بهعنوان بازیگرانی آگاه و تأثیرگذار در شکلدهی به رخدادهای کلان حضور داشتهاند. همچنین، نشان میدهد چگونه انقلاب برای برخی زنان فرصتی بود تا در دل سنت، نقش اجتماعی تازهای تعریف کنند، بیآنکه لزوماً هویت خانوادگی خود را کنار بگذارند.
بخشهایی از کتاب
بعد از بازجویی، دوباره همه را به ترتیب بردند برای عکسبرداری. عکاسشان آقایی خارجی بود که فارسی را دستوپا شکسته بلد بود؛ ولی بیشتر با ایما و اشاره حرف میزد. مقنعه و چادر سرم بود. وقتی دیدم میخواهد عکس بگیرد، خودم را بیشتر جمع کردم و رویم را محکمتر گرفتم. اشاره کرد که چادرت را بردار. لبهی چادر را از روی سرم برداشتم و روی شانهام گذاشتم. دوباره اشاره کرد که باید مقنعهام را هم بردارم؛ ولی این کار را نکردم. جلو آمد و مقنعه را وحشیانه از سرم کشید. احساس کردم همه موهای سرم با مقنعه کنده شد. پلاکی را که رویش شماره داشت، دور گردنم انداخت و با همان موهای ژولیده عکسم را گرفت. حاضر بودم همان لحظه جان بدهم ولی چنین عکسی از من گرفته نشود. اشکم درآمد. یاد سال ششم دبستانم افتادم: توی کلاس نشسته بودیم که خبر دادند بازرس اداره میخواهد از کلاسمان دیدن کند. سریع روسریام را از توی کیفم برداشتم و سرم کردم. معلممان همین که روسری را دید، با عصبانیت آمد سمتم و گفت: «زود باش روسریت رو بردار!»









